نویسنده: مصطفی صادقی (1)

 

مقدمه

نگاه به سیره معصومان می‌تواند با رویکردهای مختلفی انجام پذیرد. در بحث از سیره سیاسی، از جنگ‌های سه امام نخست که بگذریم مخالفان مذهبی شیعه، میان ائمه و خلفا یا حاکمان وقت ایشان دشمنی چندانی نمی‌بیند. حتی اگر خود اختلافاتی را روایت کنند و بدان معتقد باشند اما آن را به اندازه دشمنی نمی‌دانند و یا توجیه می‌کنند. چنین نگاهی در میان اکثریت شیعه نیست و تصور بر این است که راه اهل البیت (علیهم السلام) با خلفا به کلی جدا بوده و هیچ سنخیتی میان آن‌ها نیست. همه خلفا غاصبند و دشمن اهل بیت (علیهم السلام) بوده‌اند و ائمه معصوم (علیهم السلام) پیوسته در صدد مبارزه و دشمنی با خلفا و حاکمان و در پی حذف رقیب بوده و در این راه تلاش می‌کرده‌اند یا دست کم زمانی با مبارزه مستقیم و گاهی با سکوت و مبارزه منفی به دنبال احیای اسلام اصیل و سنت نبوی بوده‌اند.
مقاله حاضر بر این مبنا و تحلیل و بر این پیش فرض استوار است که میان ائمه و خلفا و حاکمان وقت ایشان، دشمنی پذیرفته باشد. اما اگر به هر دلیل چنین رویکردی از زندگانی برخی معصومین (علیهم السلام) نداشته باشیم، بررسی چگونگی نفوذ آنان در میان دشمن و کشف توطئه‌های آن‌ها بی‌معنا خواهد بود.
البته دشمن اصلی امامان و شیعیان در عصر حضور، جز دو دولت مقتدر بنی‌امیه و بنی‌عباس نیست. اما دشمنان فراوان دیگری هم داشته‌اند که خود این‌ها با دو دولت مذکور مخالف بودند. خوارج، غالیان و گروه‌های منحرف شیعه که از ائمه (علیهم السلام) حرف شنوی نداشته‌اند یا راه آنان از اهل بیت (علیهم السلام) به کلی جدا بوده است، دشمن ایشان به شمار می‌روند. از این رو گزارش‌هایی که مربوط به هر یک از این دشمنان باشد، در مقاله حاضر قابل بررسی است.
در مجموعه مقالات حاضر که به مباحث اطلاعات و امنیت از دیدگاه علوم مختلف می‌پردازد، سه مقاله از سیره معصومان (علیهم السلام) سخن می‌گوید. نوشتار حاضر متکفل بحث از سیره امام دوم به بعد است. بررسی سازمان اطلاعاتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و سیره امیرامیرمؤمنان (علیه السلام) در این زمینه و چگونگی کشف توطئه‌های دشمن از سوی این دو معصوم (علیها السلام)، توسط دیگر نویسندگان مطرح و ارائه خواهد شد.

پیشینه، سؤالات و مشکلات تحقیق

موسوعه الاستخبارات و الامن فی الآثار و النصوص الاسلامیه نوشته علی دعموش زیر نظر استاد جعفر مرتضی عاملی، مجموعه‌ای سه جلدی است که به جمع آوری مباحث اطلاعاتی و امنیتی در قرآن و روایات اسلامی می‌پردازد. این کتاب با طرح عناوینی مربوط به امنیت و اطلاعات، ابتدا آیات قرآن و سپس اخبار و احادیث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرمؤمنان (علیه السلام) و سپس ائمه بعدی را ذکر کرده است. این موسوعه هر چند ارزشمند است و کار را برای محققان در موضوع خود آسان می‌کند اما سیره و روایات امامان (علیهم السلام) بعد از امیرمؤمنان (علیه السلام) در آن به ندرت یافت می‌شود و به گونه‌ای که می‌توان 90 درصد بلکه بیشتر از این مجموعه را مختص دو معصوم نخست دانست. علت هم آشکار است زیرا آن دو بزرگوار در صحنه حکومت بوده‌اند و حوادث و نبردهایی که برای ایشان رخ داده، برای ائمه بعدی اتفاق نیفتاده است. اشکال دیگر این کتاب هم تکراری بودن آن بسیاری از اخبار آن است به طوری که می‌توان گفت بخش زیادی از روایات و آثار را تا ده بار تکرار کرده است. کتاب‌های دیگر در این زمینه مانند اطلاعات و امنیت در کتاب سنت نیز همین گونه است؛ یعنی بیشتر به تاریخ و سیره پیامبر و امیرمؤمنان می‌پردازد و در پی استخراج احکام فقهی از روایات ائمه (علیهم السلام) است.
اما پرسشی که این نوشته به دنبال آن است اینکه ائمه برای نفوذ در میان دشمنان خود چه برنامه و شیوه‌ای داشته و چگونه توطئه‌های آنان را کشف می‌کرده‌اند؟ پرسش‌های جزئی‌تری در این زمینه می‌توان مطرح کرد و در این نوشتار به آن پاسخ داد مانند اینکه آیا ائمه تشکیلاتی برای انجام اقدامات اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی داشته‌اند؟ آیا افرادی را به دستگاه خلافت یا به میان دشمنان خود فرستاده‌اند تا برای ایشان کسب اطلاعات نماید؟ ایشان از چه راه‌هایی برای کسب اطلاعات از دشمن اقدام کرده‌اند؟ فرضیه آن است که پس از وانهادن خلافت از سوی امام حسن (علیه السلام) و کناره گیری ائمه از حضور در صحنه سیاسی، اصل اولی ایشان عدم همکاری با خلفا بوده و آن گونه که از اخبار موجود به دست می‌آید تشکیلاتی برای نفوذ و کشف توطئه‌های دشمن نداشته‌اند. در ادامه مقاله به دلایل و شواهد این مطلب اشاره خواهیم کرد.
مشکلی که در راه این تحقیق وجود دارد، کمبود اطلاعات و اخبار به خصوص به لحاظ تاریخی است. دوره‌ای که این مقاله بدان می‌پردازد زندگی امامان (علیهم السلام) پس از حضرت علی (علیه السلام) است که جز شش ماه دوران امام مجتبی (علیه السلام)، دیگر ائمه (علیهم السلام) ظاهراً در صحنه سیاسی حاضر نبوده‌اند و گزارش‌های زیادی درباره سیره آنان نسبت به برخورد اطلاعاتی و امنیتی با دشمن بر جای نمانده است. البته نگاه‌ها و برداشت‌ها هم در استفاده از اخبار و روایات هم متفاوت است. ممکن است محققی از یک روایت یا گزارش، رویکرد اطلاعاتی و امنیتی امام را برداشت کند، اما محقق دیگری آن خبر را مربوط به زمینه‌های دیگری بداند.
مطلبی که در سیره همه امامان وجود داشته و بدان توصیه کرده‌اند، فعالیت‌های حراستی مانند تقیه و نهی از افشای اسرار است. درباره تقیه اخبار بسیاری از ائمه (علیهم السلام) رسیده و خود آن بزرگواران گاه برای رعایت یاران خود در ظاهر از آن‌ها بدگویی می‌کردند. در همین راستا از افشای حقایق در برابر دشمن به شدت نهی کرده‌اند (ر.ک: مجلسی، 1403، ج 72، ص 68 باب 45 فضل کتمان السر و ذم الإذاعه). امام صادق (علیه السلام) معلی به خنیس را به نگهداری اسرار سفارش کرده و کشته شدن این یارش را بخاطر افشای اسرار دانسته است (صفار، 1404، ص 403). چنانکه گفته می‌شود هشام بن حکم در مناظرات خود مطالبی بیان کرد که نباید می‌گفت و مشکلاتی برای امام کاظم (علیه السلام) ایجاد کرد (طوسی، 1348، ص 261). در گزارش‌های فراوانی که از قضاوت‌های شگفت انگیز امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده و در کتاب‌ها با جذابیت خاصی بدان پرداخته می‌شود، امام پیوسته با دستوری از خلفا و با گروهی برخورد می‌کند که فردی را به عنوان مجرم یا گناه کار برای اجرای حکم می‌برند. آن حضرت بلافاصله از این موضوع مطلع می‌شود و حکم قضایی را تصحیح کرده، شخصی را نجات می‌دهد.

شیوه‌های کسب خبر

از برخی گزارش‌ها استفاده می‌شود ائمه افرادی را برای اطلاع رسانی داشته‌اند اما این موارد بسیار کم است. در اینجا به بررسی این اخبار می‌پردازیم:
1. ابن اعثم می‌نویسد امام حسین (علیه السلام) هنگام خروج از مدینه به برادرش محمد حنفیه فرمود تو در این شهر بمان و چشم من باش و اوضاع و اخبار را برای من گزارش کن (ابن اعثم، 1411، ج 5، ص 21). این روایت با توجه به اختلاف و تعارضی که در اخبار مربوط به محمد بن حنفیه وجود دارد، همچنین شهرت کتاب الفتوح به داستانی بودن و نقل روایات منفرد، چندان قابل اطمینان نیست. بنا به روایت منابع شیعی وقتی از امام صادق (علیه السلام) درباره تخلف محمد از همراهی با برادرش سؤال شد، آن حضرت با اشاره به نامه امام حسین (علیه السلام) به بنی‌هاشم تلویحاً تخلف محمد را تأیید و هرگونه ارتباط وی با امام یا جانشینی از آن حضرت در مدینه را رد کرد (صفار، 1404، ص 482؛ ابن طاووس، 1348، ص 66). به علاوه هیچ گزارشی مبنی بر اینکه محمد از مدینه خبری به امام داده باشد، در دست نیست.
2. اسماعیل بن جابر گوید با امام صادق (علیه السلام) در مکه بودیم که به من فرمود به مره یا عسفان (بیرون مکه) برو و ببین در مدینه اتفاقی افتاده است؟ وی می‌گوید من برای پرس و جو به بیرون مکه آمدم و از کاروانی پرسیدم گفتند معلی بن خنیس در مدینه کشته شد (طوسی، 1348، ص 376). در موسوعه الاستخبارات از این روایت برای شیوه خبرگیری ائمه استفاده شده است اما به نظر می‌رسد نتوان این روایت را به منزله سیره خاصی در این باره استفاده کرد.
3. سید ابن طاووس در یکی از کتب دعایی خود ضمن روایتی طولانی می‌نویسد: پس از کشته شدن حسین بن علی شهید فخ، خلیفه وقت هادی عباسی امام (علیه السلام) را متهم به همکاری بلکه هدایت این قیام کرد و برنامه‌هایی برای سخت گیری به ایشان داشت که علی بن یقطین به امام (علیه السلام) خبر داد و آن حضرت با خانواده و یاران خود درباره چگونگی برخورد با این واقعه مشورت کرد (ابن طاووس، 1414، ص 218؛ مجلسی، 1403، 48 ص 151 به نقل از مهج). همچنین خبری در دست است که علی می‌خواست از دربار بیرون بیاید اما حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) اجازه نداد (حمیری، 1413، ص 305).
1-4- بخش قابل توجهی از اخبار زندگانی ائمه، فضائل و مناقب آن بزرگواران است. این روایات به گونه‌ای در منابع تاریخ و حدیث پراکنده و فراوان است که تدوین تاریخ و سیره ائمه جز با این روایات امکان پذیر نیست. یعنی اگر این روایات در منابع نادیده گرفته شود یا در صحت آن تردید شود، بخش قابل توجهی از اخبار زندگانی ائمه از بین خواهد رفت. از طرفی اینگونه روایات، نشان دهند زندگی عادی و الگوپذیر معصومان نخواهد بود. مبالغه آمیز بودن و رویکرد غالیانه در بسیاری از این روایات موج می‌زند و نگاه آن‌ها فقط به جایگاه فرابشری ائمه و جدا کردن آن‌ها از الگوسازی برای عموم انسان‌هاست.
یکی از موضوعاتی که این اخبار بیشتر بدان پرداخته شد، اطلاع ائمه معصوم از باطن افراد یا از حوادث پیرامون خود و به عبارتی علم غیب است. ممکن است برخی از این روایات استفاده کنند که امام نیروهای اطلاعاتی داشته است. البته اگر این آگاهی‌ها را زمینی و از راه‌های عادی تلقی کنیم، به بحث این مقاله ارتباط پیدا خواهد کرد و خواهی گفت ائمه افرادی را داشته‌اند که پیوسته تازه‌ترین اخبار را به ایشان می‌داده‌اند. نمونه‌ای از این روایات چنین است:
4-1) زمانی منصور خلیفه عباسی شخصی به نام این مهاجر را مأمور کرد تا پول‌هایی را برای علویان از جمله عبدالله محض و امام صادق (علیه السلام) ببرد و خود را شیعه آنان معرفی کند تا دست آویزی برای شناسایی و دستگیری ایشان فراهم نماید. ابن مهاجر نزد امام رفت ولی آن حضرت او را بر حذر داشت و به او فهماند که می‌داند جاسوس خلیفه است و چه سری بین او و خلیفه وجود دارد (فأدنی رأسه من و أخبرنی بجمیع ما جری بینی و بینک حتی کأنه کان ثالثنا؛ کلینی، 1367، ج 1، ص 475). از این روایت صریحاً برداشت می‌شود که امام صادق (علیه السلام) با اطلاع غیبی به جاسوسی این شخصی پی برد.
4-2) وقتی امام صادق (علیه السلام) رحلت کرد، شیعیان امامی به دنبال تعیین جانشین آن حضرت در حیرت بودند. بر اساس گزارش مشهوری که در بسیاری از منابع شیعی تکرار شده است، بزرگانی همچون هشام بن سالم، محمد بن نعمان (مؤمن الطاق) و ابوبصیر در جستجوی جانشین امام صادق (علیه السلام) سراغ عبدالله افطح رفتند. اما با پرسش‌هایی که از او کردند فهمیدند او امام نیست. هشام می‌گوید از خانه او بیرون آمدیم و سرگردان بودیم که شخصی ما را به خانه امام کاظم (علیه السلام) راهنمایی کرد. با سؤالاتی که از آن حضرت پرسیدم معلوم شد امام اوست (کلینی، 1367، ج 1 ص 351؛ طوسی، 1348، 282 شماره 502؛ مفید، 1413، ج 2 ص 221؛ همـ ر.ک: مسعودی، 1417، ص 198، صفار، 1404، ص 251). از این خبر چنین تلقی می‌شود که امام از راه علم غیب آن‌ها را به سمت خود خواند و راهنمایی کرد و از انحراف نجات داد. تا کنون کسی نگفته که آن حضرت فرد یا افرادی داشته که این شیعیان را زیر نظر داشته باشد و در موقع ضرورت آن‌ها را به امام راهنمایی کند اما این یک احتمال است که می‌توان مطرح کرد.
4-3) در گزارش‌های فراوانی که از قضاوت‌های شگفت انگیز امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده و در کتاب‌ها با جذابیت خاصی بدان پرداخته می‌شود، امام پیوسته با دستوری از خلفا و با گروهی برخورد می‌کند که فردی را به عنوان مجرم یا گناه کار برای اجرای حکم می‌برند. آن حضرت بلافاصله از این موضوع مطلع می‌شود و حکم قضایی را تصحیح کرده، شخصی را نجات می‌دهد. در این روایات مشخص نیست که چگونه امام مکرر با این وقایع روبرو شده یا از آن با خبر می‌شود؟ بیش از آنکه منظور راویان این باشد که امام از راه‌های عادی مانند خبررسانان از این وقایع مطلع می‌شود، به نظر می‌رسد هدف نشان دادن مقام فرابشری و علم غیب آن حضرت است. در صورتی که ممکن است بگوییم آن حضرت توسط نیروهای خاصی که برای اطلاع رسانی گماشته است از این اتفاقات با خبر می‌شود. محدود بودن فضای مدینه و نزدیک بودن مردم به یکدیگر هم می‌تواند علت دیگری برای اطلاع سریع امام از این وقایع باشد.
4-4) خیران اسباطی یکی از یاران امام هادی (علیه السلام) می‌گوید آن حضرت از من درباره واثق و متوکل پرسید گفتم ده روز پیش که من از شهر بیرون آمدم، واثق خلیفه بود و متوکل در زندان. فرمود مردم می‌گویند او مرده و متوکل جایش نشسته است. خیران گوید فهمیدم منظور امام از مردم، خودش است (مفید، 1413، ج 2، ص 301). یعنی کسی به ایشان خبر نداده و از غیب این موضوع را آگاه شده است.
4-5) امام حسن عسکری (علیه السلام) در مدتی که از سوی دستگاه خلافت زندانی شد، از وجود جاسوسی در میان یاران زندانی‌اش خبر داد. ابوهاشم جعفری که از اصحاب و راویان ائمه اخیر شیعه است می‌گوید مردی از قبیله جُمح در زندان همراه ما بود وقتی امام عسکری (علیه السلام) به ما ملحق شد فرمود مراقب او باشید چون جاسوسی می‌کند (طبرسی، 1417، ج 2، ص 141). این خبر هم مبتنی بر اخبار غیبی است به قرینه اینکه امام می‌فرماید اگر او نباشد به شما خبر می‌دهم که کی آزاد خواهید شد. البته این اقدام ضد اطلاعاتی از سوی امام حسن مجتبی (علیه السلام) هم انجام شده است ولی به نظر می‌رسد که آن حضرت در خلافت کوتاه مدت خود، همانند پدرش برنامه‌ای برای کشف توطئه‌های دشمن داشته است. پس از بیعت مردم با او، معاویه دو جاسوس به کوفه فرستاد که امام از وجود آن‌ها مطلع شد و آن‌ها را کشت (مفید، 1413، ج 2، ص 9؛ اصفهانی، 1385، ص 62).
4-6) در عصر غیبت صغرا، دستگاه خلافت توطئه کرد که جاسوسانی را برای مظنونان به وکالت بفرستد و با دادن پول آن‌ها را شناسایی کنند. از سوی امام دستور آمد که وکلا هیچ پولی از کسی نگیرند (کلینی، 1367، ج 1، ص 525). اینکه امام در بین درباریان کسانی را داشته و او را مطلع کرده‌اند در روایت نیست بلکه آنچه از خبر برداشت می‌شود اطلاع آن حضرت از راه‌های آسمانی است.
درباره اینکه ائمه (علیهم السلام) افرادی را برای کسب خبر گمارده بوده‌اند ممکن است از کلید واژه «بلغ» و مشتقات آن به خصوص «بلغنی» در روایات استفاده شود که امام می‌فرماید به من چنین و چنان خبر رسیده است. گرچه این احتمال دور نیست اما در غالب موارد این واژه برای جایی به کار می‌رود که این خبر شایع بوده و امام (علیه السلام) هم از دیگر مردم شنیده است نه اینکه خبری محرمانه باشد. مثلاً امام سجاد (علیه السلام) به یزید فرمود شنیده‌ام می‌خواهی مرا بکشی! اگر چنین است لااقل زن و بچه را با کسی امین به مدینه بفرست (مجلسی، 1403، ج 45، ص 161، به نقل از احتجاج). امام صادق (علیه السلام) به ابوالخطاب غالی مشهور فرمود به من خبر رسیده است که تو چنین و چنان اعتقادی داری؟ (طوسی، 1348، ص 291) رفتار و عقاید غلات چیزی نبوده که مردم و یاران امام (علیه السلام) از آن خبر نداشته باشند.
5. راه‌های دیگری همچون استراق سمع و استفاده از رمز در زندگی ائمه (علیهم السلام) گزارش شده که به دلیل موردی بودن آن، نمی‌توان از آن برداشت سیره کرد. یکی از یاران امام سجاد (علیه السلام) به آن حضرت گفت فلان همسر شما خارجی مذهب است و به علی (علیه السلام) ناسزا می‌گوید. به درخواست و با هماهنگی آن شخص، امام روز بعد در جایی پنهان شد تا گفتگوی آن شخص با همسرش را بشنود و به این وسیله روشن شد که زن خارجی است (کلینی، 1367، ج 5، ص 351).
اگر وجود رمز و علامت میان افراد را یکی از راه‌های کشف و مقابله به توطئه دشمن قلمداد کنیم، در سیره امام سوم شیعیان و حوادث منتهی به واقعه کربلا با چنین روشی روبرو هستیم. امام حسین (علیه السلام) به برخی از اعضای خانواده و یارانش که در احضار به دارالاماره آن حضرت را همراهی می‌کردند فرمود اگر من صدای خود را بالا بردم بدانید خطری در میان است و شما به محل گفتگو وارد شوید و از من دفاع کنید. البته در این جلسه که امام با ولید و مروان داشت اتفاقی نیفتاد و امام به سلامت برگشت (طبری، 1387، ج 5، ص 339؛ مفید، 1413، ج 2، ص 33؛ ابن اعثم، 1411، ج 5، ص 13).
از این نمونه‌ها که بگذریم، گزارشی که نشان دهد ائمه (علیهم السلام) برنامه مشخصی برای برخورد با جاسوسان دستگاه خلافت داشته یا مثلاً تشکیلاتی شبیه «برید» داشته‌اند، در دست نیست. بله؛ وجود وکلای فراوان را باید برنامه‌ای مشخص در سیره سیاسی ائمه (علیهم السلام) دانست که از زمان امام کاظم (علیه السلام) اجرا شد؛ ولی این برنامه هم ارتباطی به بحث ما ندارد بلکه وکلا رابط میان ائمه (علیهم السلام) و شیعیان بوده‌اند و اگر اقدامی اطلاعاتی یا ضد اطلاعاتی کرده‌اند، جزو وظایف اصلی آن‌ها نبوده است. به علاوه نویسندگان و محققان سازمان وکالت در قسمت نقش سیاسی، از اقداماتی این چنین یاد نکرده‌اند (ر.ک: جباری، 1382، ج 1، ص 324).

نفوذ شیعیان در دستگاه خلافت

الف) تاریخچه نظری بحث

اصل اولی درباره ورود و نفوذ شیعیان به دستگاه خلافت در عصر ائمه، نهی و مخالف صریح و شدید ایشان است. در این خصوص پرسش‌های زیادی از آنان انجام شده و روایات فراوانی به دست ما رسیده است. کثرت و اهمیت این اخبار به اندازه‌ای است که محدثان شیعه فصلی از کتب خود را به آن اختصاص داده و روایات متعددی را در نهی از همکاری با خلفا نقل کرده‌اند. فقیهان نیز ذیل بحث از مکاسب به آن پرداخته‌اند. شیخ کلینی در کتاب المعیشه، باب عمل السلطان را گشوده و پانزده روایت در آن ذکر می‌کند که محتوای همه آن‌ها نهی از ورود به دستگاه دولت است مگر در شدّت ضرورت که شرط آن کمک کردن به برادران مؤمن (شیعه) قرار داده شده است. بیشتر این اخبار ورود به دستگاه خلافت را برای شیعیان منع کرده و با تعابیری تند و شدید آنان را برحذر داشته است. در مواردی هم با شرایطی اجازه داده شده که گاهی مشروط به اطلاع رسانی درباره کشف توطئه‌های دشمن است.
از این جمله روایتی است که ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) درباره همکاری با حکومت سؤال کرد. آن حضرت فرمود جایز نیست حتی به اندازه کشیدن قلم بر روی کاغذ؛ یعنی منشی و کاتب بودن برای آن‌ها.
- در روایتی از علی بن یقطین آمده است که درباره همکاری با دستگاه خلافت از امام هفتم پرسید و آن حضرت فرمود اگر چاره‌ای جز آن نداری مراقب اموال شیعیان باش.
- امام رضا (علیه السلام) هم در پاسخ سؤالی در همین باره به یکی از شیعیان که گفته بود ترس کشته شدن دارد فرمود: اکنون که بر جانت می‌ترسی، اگر کمک کار مؤمنان و هم کیشانت خواهی بود چنین کن و الاّ فلا.
در مجموع، ائمه معصومین (علیهم السلام) به شدت از ورود شیعیان به دستگاه خلافت نهی کرده‌اند و اگر در مواردی اجازه داده‌اند شرایط سختی قرار داده‌اند.
این وضعیت در زمانی بود که حکومت، غاصب بود ولی زمانی که شیعیان به حکومت رسیدند موضع بزرگان شیعه نسبت به همکاری با خلفا تغییر کرد.
شیخ صدوق در کتاب فقهی المقنع می‌نویسد: پدرم به من وصایایی داشت از جمله آن که با سلطان همکاری نکن و اگر چنین کردی به همه نیکی کن. آنگاه دو روایت نقل می‌کند که حضور در دستگاه را با شرایط تجویز کرده است. شیخ صدوق در ادامه کتابش باب مخصوص درباره هکاری با سلطان گشوده و روایاتی را نقل می‌کند که خواهش از سلطان را نکوهش می‌کند و همچنین روایاتی که درباره رسیدگی به امور مسلمین به متولیان توصیه می‌کند. بنابراین ابن بابویه و فرزندش شیخ صدوق که از بزرگان امامیه پس از دوران ائمه هستند، ورود به دستگاه خلافت را با شرایطی اجاره دادند. شیخ صدوق روایاتی را آورده که چندان در نهی ورود به حاکمیت خلفا سخت گیری نمی‌کند. پس از وی شیخ مفید می‌گوید همکاری با حاکم ظالم در شرایط عادی جایز نیست ولی برای احقاق حق اشکافی ندارد (مفید، 1413، اوائل المقالات، ص 120). شاگردان وی سید مرتضی و شیخ طوسی نیز همان نظریه را دارند. چنانکه شیخ قبول ولایت از سوی سلطان عادل را جایز می‌شمرد و درباره غیر عادل شرط می‌کند که بتواند حق را به پا دارد (طوسی، 1400، ص 356). سید مرتضی هم رساله‌ای با عنوان العمل مع السلطان نوشت و سلطان را به دو نوع جائر و عادل تقسیم کرد و همکاری با جائر را ممنوع و با عادل را جایز و در مواردی واجب دانست (مرتضی، 1405، ج 2، ص 98 به بعد). این فتوا که قبل از سید هم وجود داشت با تدوین رساله مستقل وی به مرحله تازه‌ای رسید و پس از او به طور گسترده‌تری استقبال و طرح شد. این دیدگاه متأثر از اوضاع و شرایط جدید یعنی تشکیل دولت‌هایی با گرایش شیعی مانند آل بویه بود. وگرنه روایات نهی از همکاری با سلطان در کتب همین عالمان نیز وجود دارد.

ب) بررسی افراد نفوذی

چنانکه اشاره شد ائمه (علیهم السلام) یاران محدودی داشتند که با خلفا یا حاکمان در ارتباط بودند. از شرح حال این افراد چنین نتیجه می‌شود که برنامه ریزی و دستور صریحی برای ورود و نفوذ آنان به دستگاه حاکمیت وجود نداشته است بلکه این صحابیان به دلیل تشیع یا گرایش محبتی به خاندان اهل بیت (علیهم السلام)، درباره همکاری خود با دستگاه حکومت مشورت می‌کرده و به نیروی نفوذی تبدیل می‌شده‌اند.
اینکه ارتباط برخی بلکه بیشتر این افراد با ائمه (علیهم السلام) در منابع ثبت نشده بدان دلیل است که چنین روابطی غالباً مخفیانه است و اگر قرار بود راویان و مورخان مطلع شوند، رفتاری اطلاعاتی نبود. بنابراین کسانی که مشهور به ورود به درباره از سوی ائمه (علیهم السلام) هستند، الزاماً از یاران شناخته شده ایشان نبوده‌اند بلکه گاهی در شیعه بودن ایشان تردید وجود دارد. اما با افزون این مبنا و تحلیل که ائمه (علیهم السلام) نیروهایی در داخل حکومت داشته‌اند می‌توان به ارتباط آن‌ها پی برد و از این گزارش‌ها استفاده کرد که ائمه (علیهم السلام) افرادی را در دستگاه خلافت داشته‌اند. پس این رویکرد می‌تواند برای گروهی از محققان و صاحت نظران، سخت گیرانه و برای گروهی دیگر بسیار خوش بینانه باشد مثلاً گفته شود پذیرش امارت توسط سلمان یا عمار برای خلفای نخست با هماهنگی امیرمؤمنان (علیه السلام) و برای کار اطلاعاتی و نفوذ میان مخالفان مذهبی و سیاسی بوده باشد. از استادی شنیدم که ترکیب «عن رجل» در سلسله اسناد بسیاری از روایات بدین معناست که آن شخص فعالیت اطلاعاتی داشته و نامش فاش نشده است! بررسی‌ها در تاریخ و سیره ائمه معصومین (علیهم السلام) درباره رفتار آن بزرگواران با دشمنان خود اعم از حاکمان بنی امیه، بنی عباس، خوارج، غُلات و دیگر دشمنان نشان از این دارد که اگرچه ایشان برنامه مشخص و تشکیلاتی برای نفوذ در دستگاه خلافت نداشته‌اند بلکه یاران خود را از همکاری با آنان منع می‌کرده‌اند، اما در عین حال اگر کسی ناچار به ورود به دستگاه می‌شد او را به کمک کردن به شیعیان توصیه می‌فرمودند. در ادامه به مهم‌ترین کسانی که گمان می‌رود از سوی ائمه (علیهم السلام) نقشی در نفوذ به اردوگاه دشمن داشته‌اند، اشاره می‌شود:
1. عبدالله نجاشی؛ وی در عصر امام صادق (علیه السلام) می‌زیست و از سوی منصور دومین خلیفه عباسی والی اهواز بود (نجاشی، 1416، ص 101؛ بلاذری، 1417، ج 11، ص 172). از اینکه یکی از مورخان او را «رافضی غالی» دانسته، می‌توان پی به شیعه بودن وی برد زیرا منظور از غالی در اینجا، مخالفت یا خلفاست نه غلو مصطلح.
نجاشی در ابتدا معتقد به مذهب زیدی بود و با عبدالله بن حسن مراوده داشت؛ اما در مجلسی که به دیدار وی با امام صادق (علیه السلام) منجر شد به آن حضرت گرایش پیدا کرد و امامی مذهب شد. از ارتباط‌های بعدی وی با امام گزارشی در دست نیست جز آنکه نجاشی صاحب فهرست مشهور به رجال نجاشی که از نسل این شخص است، می‌گوید او از امام صادق (علیه السلام) سؤالاتی کرده و امام پاسخ او را نوشته است (نجاشی، 1416، ص 101). از اینکه وی پیش از ولایت بر اهواز زیدی مسلک بوده و امام را به عنوان امامت نمی‌شناخته، می‌توان نتیجه گرفت که نیروی نفوذی از سوی امام در دستگاه خلافت نبوده است.
2. ربیع بن یونس (م 169 ق)؛ وی از موالی منصور عباسی و حاجب او بود (خلیفه بن خیاط، 1414، ص 287). وی مأمور آوردن امام ششم نزد منصور عباسی شد اما منصور از کشتن امام صرف نظر کرد و بازگشت. ربیع به امام گفت هنگام ورود دعایی زمزمه می‌کردید و از ایشان خواست دعا را به او تعلیم کند و امام چنین کرد. در برخی منابع اینگونه آمده است که ربیع به امام گفت شما از محبت من نسبت به خود آگاهید و امام فرمود تو از ما هستی (مجلسی، 1403، ج 47، ص 196). در روایتی هست که ربیع خطاب به امام تعبیر «سیدی» می‌کند و گفته می‌شود پیش از تشکیل دولت عباسیان ملازم امام صادق (علیه السلام) بود (طوسی، 1414، ص 591).
3. واضح، جدّ یعقوبی (م حدود 170 ق)؛ او از موالی عباسیان (طبری، 1387، ج 8، ص 73، 75 و 198)، عامل منصور بر ارمنستان (یعقوبی، بی‌تا، ج 2، ص 3) و والی مصر (طبری، 1387، ج 8، ص 143؛ یعقوبی، بی‌تا، ج 2، ص 396) یا عامل برید در آنجا (بلاذری، 1417، ج 3، ص 355). در سال 169 که قیام حسین شهید فخّ به وسیله‌ هادی عباسی سرکوب شد، ادریس بن عبدالله محض نواده امام مجتبی (علیه السلام) از این واقعه جان سالم به در برد و به مصر گریخت. واضح او را پناه داد و ادریس توانست در آن دیار موقعیتی یافته و بعدها فرزندانش دولت ادریسیان را بر پا کنند. واضح به خاطر این کار، به دستور خلیفه وقت کشته شد (طبری، 1387، ج 7، ص 198؛ ابن فقیه، 1416، ص 133).
4. یعقوب بن داوود سلمی (م 186 ق)؛ وی در زمان منصور عباسی به دلیل گرایش به علویان دستگیر شد. اما در زمان مهدی آزاد و سپس نزد خلیفه جدید به قدری منزلت یافت که به وزارت رسید (ذهبی، 1410، ج 10، ص 21؛ درباره برادر خواندنش: مسعودی، 1409، ج 3، ص 312).
مهدی عباسی زمانی چند کنیز و هدایایی دیگر به یعقوب داد از او خواست یکی از علویان را بکشد. اما یعقوب آن علوی را خواست و مقدمات فرار او را فراهم کرد. خبر به خلیفه رسید و ابن داوود به سیاه چال افتاد. زندانی وی تا دوران‌ هارون الرشید ادامه یافت و پس از آزادی، مدتی کوتاه در مکه زندگی کرد. یعقوب درباره خوردن شراب و مجلس عیش و نوش به مهدی تذکر می‌داد و می‌گفت کسی که به مسجد می‌رود این کار‌ها را نمی‌کند (طبری، 1387، 8، ص 155 به بعد).
با این حال گزارش صریحی از ارتباط وی با اما زمانِ خود در دست نیست بلکه وی معتقد به زید بوده و نمی‌توان اقداماتش را به منظور نفوذ از سوی امام دانست.
5. فرزندان بزیع؛ کشی از احمد بن حمزه بن بزیع و محمد بن اسماعیل بن بزیع نام برده و آن دو را از وزرا می‌داند (طوسی، 1348، ص 564). نجاشی خاندان بزیع را به عنوان «بیت» معرفی کرده و از حمزه بن بزیع نام می‌برد. آنگاه سخن کشی را بیان کرده که محمد و احمد را جزء وزراء می‌داند. نجاشی ضمن نقل روایاتی از محمد، او را از اصحاب امام رضا (علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام) می‌شمارد (نجاشی، 1416، ص 331 و 332). آگاهی دیگری درباره این دو نفر چه در دستگاه خلافت و چه ارتباط آنان با امام در دست نیست. در منابع تاریخی از شخصی به نام عمر بن بزیع نام برده می‌شود که مسئولیت‌هایی در حدّ وزارت برای مهدی و‌ هادی عباسی داشته (خلیفه، 1414، ص 292 و 295، طبری، 1387، ج 8، ص 142 و 228) اما از نسبت بین وی با آن دو نفر اطلاعی نداریم.
6. حسین بن عبدالله نیشابوری؛ یکی از اهالی سجستان گوید در سالی که امام جواد (علیه السلام) اولین حج در خلافت معتصم را به جا می‌آورد، همراه او بودم چون هم غذا شدیم به آن حضرت گفتم والی شهر ما مردی از دوستداران شماست. در دیوان او خراجی بر عهده من است اگر امکان دارد به او بنویسید که ملاحظه مرا بکند. امام فرمود او را نمی‌شناسم گفتم دوستدار شما اهل بیت (علیهم السلام) است و نامه شما مرا کفایت می‌کند. امام جواد (علیه السلام) کاغذی خواست و به او نوشت: آنچه خوبی کنی همان برایت می‌ماند پس به برادرانت نیکی کن که خدای عزوجل از سنگینی یکی ذره و خردل از تو سؤال خواهد کرد. راوی گوید پیش از آن که به سیستان برسم حسین بن عبدالله نیشابوری که والی آن جا بود از جریان مطلع شد و از دو فرسنگی به استقبالم آمد. نامه را بوسید و بر چشمانش نهاد سپس دستور داد نامم را از فهرست مالیاتی حذف کنند. هدایایی نیز به من داد و تا او بود مالیات نمی‌دادم (کلینی، 1367، ج 5، ص 111؛ طوسی، 1406، ج 6، ص 335). این گزارش هم صراحت دارد که کارگزار خلافت، از قبل با امام هماهنگی نداشته و حتی امام او را نمی‌شناخته است. از گرایش‌های فکری و اعتقادات وی نیز اطلاعی نداریم.
7. زرافه حاجب متوکل (م 252 ق)؛ متوکل به امام هادی (علیه السلام) اهانت کرد و در هوای گرم، خود سواره و امام را پیاده در میان لشکریان قراد داد. زرافه حاجب متوکل شیعه بود و نزد آن حضرت رفته به خاطر ظلم به وی ناراحتی‌اش را اعلام نمود. امام بر او تکیه کرد و فرمود: ای زرافه! ناقه صالح نزد خداوند گرامی‌تر از من نیست (ابن طاووس، 1414، ص 318). شیخ صدوق در کتب خود روایت می‌کند که وقتی امام دهم (علیه السلام) در سامرا محصور بود صقر بن ابی دلف کرخی برای دیدن آن حضرت رفت ولی چون حاجب متوکل را دید ترسید و هدف خود را آشکار نکرد. اما حاجب به او گفت تو برای دیدن امام خود آمده‌ای و نترس چون من هم بر مذهب تو هستم. سپس او را فرستاد تا امام را ملاقات کند (صدوق، 1395، ج 2، ص 382).
8. جعفر بن محمود اسکافی (م 268 ق)؛ وی وزیر معتز و مهتدی و کاتب متوکل بود. وقتی به وزارت مهتدی رسید، درباریان به خلیفه گفتند که این شخص رافضی است و دوستانش با علویان خراسان مرتبطند و اخبار حکومت را برای آنان مکاتبه می‌کنند. پس مهتدی او را به بغداد تبعید و سپس زندانی کرد (صفدی، 1404، ج 11، ص 118. سیوطی، 1412، ص 428).
9. احمد بن حسن ماذرائی (زنده در 276)؛ وی والی شهر ری در زمان ائمه اخیر است (حموی، 1995، ج 3، ص 121). محدث نوری در کتاب دارالسلام به نقل از کتاب منهاج الصلاح علامه حلی درباره ارتباط و دوستی احمد برقی با ابوالحسن ماذرانی در ری سخن گفته و سپس نوشته است: اسم ابوالحسن، احمد بن حسن بن حسن و از او خواص شیعه است (نوری، بی‌تا، ج 3، ص 372). بنا به نقلی هم برقی پس از اخراج شدن از قم نزد ماذرائی رفت و به او پناه آورد (تهرانی، 1381، ج 24، ص 322). در عیون المعجزات خبری درباره استبصار او به سبب امام عصر نقل شده (حسین بن عبدالوهاب، 1369، ص 132) از نقل طبری شیعی بر می‌آید که احمد وکیل ناحیه در کرمانشاه بوده است (طبری، 1413، ص 520 و 522). هر چند مطمئن نیستم که آیا این شخص همان ماذرانی است یا تشابه در نسب؟
10. محمد بن احمد بن ثوابه؛ وی کاتب بایکباک ترکی از درباریان با نفوذ دولت عباسی بود. چون مهتدی با شیعیان درگیری پیدا کرد به بایکباک گفت کاتب تو هم رافضی است اما بایکباک قسم خورد و این مطلب را تکذیب کرد. گروهی بر آن شهادت دادند ولی باز هم گفت دروغ است چون او خیر و فاضل است نماز می‌خواند و روزه می‌گیرد و نصیحت خواه من است. سرانجام خلیفه او را بخشید و خلعت داد (حموی، بی‌تا، ج 4، ص 148). این شخص هم می‌تواند از نفوذی‌های شیعه در دستگاه خلفا باشد ولی اینکه با کدام امام ارتباط داشته و ارتباط او چگونه بوده است، چیزی در منابع ثبت نشده است.
11. علی بن یقطین (م 182 ق)؛ او از کارگزاران مشهور خلافت عباسی و در عین حال از شیعیان مخلص اهل بیت (علیهم السلام) و راوی اخبار آنان است. وی از مهم‌ترین کسانی است که هم ارتباطش با ائمه روشن و تشیع امامی او ثابت است و هم در دستگاه خلافت نفوذ و اعتبار فراوانی داشته است. در میان خاندان یقطین، علی و نسل او و برخی برادرانش شیعه بوده‌اند در حالی که پدر آنان به عباسیان ارادت داشت و با اعتقاد در خدمت آن‌ها بود.
شیخ طوسی می‌نویسد: علی بن یقطین ثقه و جلیل القدر است و نزد امام کاظم (علیه السلام) موقعیت داشت و در میان امامیه جایگاه بلندی دارد. سپس می‌گوید: پدرش یقطین از داعیان مشهور بنی عباس بود که از دست مروان حمار گریخت و پس از تشکیل دولت عباسیان به خدمت سفاح و منصور درآمد. با این حال شیعه بود و اعتقاد به امامت داشت و فرزندانش نیز چنین بودند. او برای امام صادق (علیه السلام) پول می‌فرستاد و خبر آن به منصور و مهدی هم رسید، اما خداوند کید آنان را از او بازداشت (طوسی، بی‌تا، ص 91). البته از برخی اخبار چنین برمی‌آید که پدر معتقد به امامت ائمه (علیهم السلام) نبوده است. چنان که کلینی از علی بن یقطین نقل می‌کند که به امام کاظم (علیه السلام) گفتم من در مورد نفرینی که امام صادق (علیه السلام) به یقطین و فرزندانش کرده است می‌ترسم. فرمود اینطور نیست، مؤمن در صلب کافر همانند سنگ در میان خشت است که آب به آن ضرر نمی‌رساند (کلینی ،1367، ج 2، ص 13).
علی در زمان مهدی عباسی و به دستور او به ریاست دیوان «زمام الأزِمّه» یعنی بازرسی گماشته شد (طبری، 1387، ج 8، ص 167). سپس موقعیت والایی در زمان این خلیفه عباسی پیدا کرد. علت آن بود که مهدی عباسی در دامن یقطین پرورش یافته و در واقع او و علی همانند دو برادر بودند. خلیفه بعدی،‌ هادی نیز او را ابقاء کرد و تا یکماه از خلافت هارون بر این سمت‌ها باقی بود (ابن نجار، 1417، ج 4، ص 202، هم: خلیفه، 1414، ص 292 و 295 که علی را عهده دار خاتم در خلافت مهدی و‌ هادی می‌داند).
روایات بسیاری از امام کاظم (علیه السلام) هست که از علی بن یقطین به نیکی یاد شده و امام بارها او را به بهشت وعده داده و برایش طلب رحمت کرده است. علی مخفیانه اموالی برای امام می‌فرستاد (طوسی، 1348، ص 430 ش 805 تا 824). حسن به علی بن یقطین گفته است هرگاه امام کاظم (علیه السلام) کاری مانند خرید داشت به پدرم می‌نوشت تا انجام دهد (همان، ص 269). این خبر و خبری دیگری که در پی می‌آید، همچنین کثرت روایات علی از امام (علیه السلام) نشان می‌دهد که ارتباطش با آن حضرت و شیعیان چندان هم مخفیانه نبوده است. خود وی می‌گوید در مجلسی که من (علی) حاضر بودم، مهدی عباسی از امام کاظم (علیه السلام) درباره علت حرمت شراب پرسید. امام با استناد به چند آیه از قرآن مطلب را برای او توضیح داد. خلیفه خوشش آمد و من هم علم خاندان پیامبر را ستودم. مهدی گفت راست می‌گویی ای رافضی! (کلینی، 1367، ج 6، ص 406) با این همه او از همکاری با خلفا ناراحت بوده و امام او را دلداری داده و می‌فرماید: خداوند در کنار ظالمان، خوبانی دارد که از اولیائش دفع شر کنند و تو این گونه‌ای (طوسی، 1348، ص 433؛ همچنین: کلینی، 1367، ج 5، ص 110 و 112).
داستان وضو گرفتن وی به روش اهل سنت و همچنین لباس اهدایی هارون که با اطلاع امام از غیب سبب نجات جانش شد، مشهور است (مفید، 1413، ج 2، ص 225 و 227).
بنا به روایتی، وی مالیات را از شیعیان آشکارا می‌گرفت و پنهانی برمی‌گرداند (کلینی، 1367، ج 5، ص 112). چنانکه گزارشی از اعزام مخفیانه دو نفر توسط علی برای رساندن اموال و نامه‌هایی از بغداد به مدینه نزد امام هفتم وجود دارد. امام پیش از رسیدن به مدینه آنان را ملاقات کرد و جواب نامه‌ها را داد (طوسی، 1348، ص 436 شماره 821). مجموع این اخبار و گزارش‌ها از نفوذ علی بن یقطین در دستگاه خلافت و کشف توطئه‌ها پرده برمی‌دارد. اینکه امام به او تأکید می‌کند به شیعیان کمک کند به همین دلیل است.
از علی بن یقطین که بگذریم نفوذی بودن افراد دیگری که درباره ارتباط آن‌ها با ائمه (علیهم السلام) و دستگاه خلافت سخن گفته می‌شود، مشخص نیست زیرا تشیع و ارتباط آن‌ها با امام تردید وجود دارد و نمی‌توان کمک به یک شیعه یا اقدام مشابه را نشانه نفوذی بودن او دانست. مثلاً عقبه بن سلم ازدی از کارگزاران حکومت عباسی است (خلیفه، 1414، 284 و 285). زمانی که سید حمیری از مذهب کیسانی به امامیه منتقل شد، برای فرار از تهدیداتی که خانواده‌اش داشتند، به عقبه پناه آورد و او منزلی برای سید تهیه کرد و از خطر محفوظ ماند (اصفهانی، 1407، ج 7، ص 191). به نظر می‌رسید این کار به دلیل روابط دوستانه این دو نفر بوده و از روی عقیده انجام نشده است. دوستی قدیمی آن دو در ادامه همان گزارش درج شده است.

نتیجه‌گیری

بررسی‌ها در تاریخ و سیره ائمه معصومین (علیهم السلام) درباره رفتار آن بزرگواران با دشمنان خود اعم از حاکمان بنی امیه، بنی عباس، خوارج، غُلات و دیگر دشمنان نشان از این دارد که اگرچه ایشان برنامه مشخص و تشکیلاتی برای نفوذ در دستگاه خلافت نداشته‌اند بلکه یاران خود را از همکاری با آنان منع می‌کرده‌اند، اما در عین حال اگر کسی ناچار به ورود به دستگاه می‌شد او را به کمک کردن به شیعیان توصیه می‌فرمودند. خبررسانی و کشف توطئه‌های دشمنان نیز به صورت داوطلبانه از سوی یاران ائمه (علیهم السلام) و شیعیان یا کسانی که محبت خاندان پیامبر را داشتند - هر چند بر مذهب تشیع نبودند - انجام می‌شد. البته مواردی که خود ائمه (علیهم السلام) نیز افرادی را به منظور خبرگیری از رویدادها اعزام کرده‌اند کمابیش در تاریخ ثبت شده ولی گزارش‌های بیش‌تری به دست ما نرسیده است، زیرا اقتضای این کار، پنهانی بودن آن است و نمی‌توان انتظار داشت راویان و مورخان از آن اطلاع دقیقی داشته و آن را ثبت کرده باشند.

پی‌نوشت‌ها:

1. استادیار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، پژوهشکده تاریخ و سیره اهل بیت (علیهم السلام)

منابع تحقیق :
* ابن اعثم، احمد، الفتوح، (1411ق)، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء.
* ابن طاووس، علی، (1414ق)، مهج الدعوات و منهج العبادات، بیروت، مؤسسه الاعلمی.
* ابن طاووس، علی، (1348)، اللهوف، تهران، جهان.
* ابن فقیه همدانی، احمد، (1416ق)، البلدان، بیروت: عالم الکتب.
* ابن نجار، (1417ق)، ذیل تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العلمیه.
* اصفهانی، ابوالفرج، (1385)، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، افست قم، مؤسسه دارالکتاب.
* اصفهانی، ابوالفرج، (1407ق)، الاغانی، بیروت، دارالفکر.
* بلاذری، احمد بن یحیی، (1417ق)، انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر.
* تهرانی، آقا بزرگ، (1348)، الذریعه الی تصانیف الشیعه، قم، اسماعیلیان.
* جباری، محمدرضا، (1382)، سازمان وکالت، قم، مؤسسه امام خمینی (ره).
* حسین بن عبدالوهاب، (1369 ق)، عیون المعجزات، نجف: حیدریه.
* حموی، یاقوت، (1995م)، معجم البلدان، بیروت، دار صادر.
* حموی، یاقوت، (بی تا)، معجم الادباء، بیروت: داراحیاء التراث العربی.
* حمیری، عبدالله، (1413 ق)، قرب الاسناد، قم، مهر.
* خلیفه بن خیاط، ابو عمرو، (1414ق)، التاریخ، تحقیق سهیل زکّار، بیروت، دارالفکر.
* ذهبی، شمس الدین محمد، (1410-1421ق)، تاریخ الاسلام، تحقیق تدمری و دیگران، بیروت، دارالکتاب العربی.
* سیوطی، جلال الدین، (1412ق)، تاریخ الخلفاء، بیروت، مؤسسه عزالدین.
* صدوق، محمد بن علی، (1395ق)، کمال الدین و تمام النعمه، تهران، اسلامیه.
* صفار، محمد بن حسن، (1404ق)، بصائر الدرجات، تحقیق میرزا محسن کوچه باغی، قم، کتابخانه مرعشی نجفی.
* صفدی، خلیل بن ایبک، (1410ق)، الوافی بالوفیات، بیروت، دارالنشر فراتز شتایز، داراحیاء التراث العربی.
* طبرسی، فضل بن حسن، (1417 ق)، اعلام الوری بأعلام الهدی، تحقیق مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم.
* طبری شیعی، ابوجعفر محمد بن جریر، (1413ق)، دلائل الامامه، تحقیق و نشر مؤسسه البعثه، قم.
* طبری، محمد بن جریر، (1387 ق)، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث.
* طوسی، محمد بن حسن، (1400 ق)، النهایه فی مجر الفقه و الفتاوی، بیروت، دارالکتاب العربی.
* طوسی، محمد بن حسن، (1348)، اختیار معرفه الرجال (رجال الکشی)، قم.
* طوسی، محمد بن حسن، (1406ق)، تهذیب الأحکام، تحقیق خرسان، بیروت، دارالاضواء.
* طوسی، محمد بن حسن، (1414 ق)، امالی، قم، دارالثقافه.
* طوسی، محمد بن حسن، (بی تا)، الفهرست، نجف، رضویه، افست قم: نشر رضی.
* کلینی، محمد بن یعقوب، (1367)، الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
* مجلسی، محمدباقر، (1403ق)، بحارالانوار، داراحیاء التراث العربی / مؤسسه الوفاء.
* مرتضی، (1405)، رسائل الشریف المرتضی.
* مسعودی، علی بن الحسین، (1409ق)، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، مؤسسه دارالهجره.
* مسعودی؛ علی بن الحسین، (منسوب)، (1417ق)، اثبات الوصیه؛ قم: مؤسسه انصاریان.
* مفید، محمد بن نعمان، (1413ق)، اوائل المقالات، قم، کنگره شیخ مفید.
* مفید، محمد بن محمد بن نعمان، (1413ق)، الارشاد، تحقیق و نشر مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، بیروت.
* نجاشی، احمد، (1416ق)، رجال، تحقیق موسی شبیری زنجانی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی.
* نوری، میرزا حسین، (بی‌تا)، دارالسلام، قم: معارف اسلامیه.
* یعقوبی، احمد، (بی‌تا)، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر.

منبع مقاله :
گروهی از نویسندگان؛ (1395)، اطلاعات و سیره معصومین (ع)، تهران: مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه اطلاعات و امنیت ملی، چاپ اول.